رمان طلاهای این شهر ارزانند(قسمتــــــــ2ــــــــــ)

 
 


 خانوم را دیدم که نگاهم میکرد و پر روسری به گوشه های چشمش میکشید و کولی بودن را انگار خسته شده
بود.
خاله نسرین کماکان در حرکت بود و کماکان دختراین بودند که دل بخواهند بربایند از خاله جانم و من گاهی
میان کمدم شاخه گل هایی میافتم و میشمردم و دقیق پنجاده و شش تایی بودند.
و هوز هم کسی بود که به قاب در تکیه زده بود و شانه های من سنگین میشد.
*************
خاله سوسن بود دیگر...پاهایش هم که از درد دور از جانش تکه هم میشد باز دست از این همه وسواسش
برنمیداشت.
دست هایی بند سارافون رنگ ندارم شد و من دست میان فر هایی بردم که از بابت این همه شیطنت گره هایی
بیشتر خورده بود.
- پرپری من آبمیوه میخوام.
خاله سوسن را دیدم که چشک غره ای مهمان کرد طفل معصوم را و آوازه ی ادب کردن نسل های این خانه به
گوش من هم رسیده بود...خاله سوسن بود دیگر.
کیارش باز نقی زد و من دلرحمی خرج آن فرهای زیبای مویش کردم و همانی بود که در دومین روز بودنم
دستی به گل سرم بندکرد و من برایش آبمیوه ریختم.
خاله سوسن باز دست برده بود به ظرف های تلنبار و من دستش را کشیدم و نگاهش برق داشت امروز و من
برق نگاهش را دوست داشتم این روزها.
- این پریا هم جا گذاشته رفته...به خدا این بچه از اولش هم از زیر کار دررو بود.
بدش را میگفت و برایش سینه سپر میکرد و من میان هق های پریا نامی مثل شیرزن شنیده بودم.
کیارش – من آبمیوه میخوام.
خاله سوسن باز هم چشم غره ای رفت و کیارش هم وقعی نگذاشت و هنوز هم ضرب شستش روی گونه ام
میسوخت از بابت آن همه غذا نخوردن.
*************
حضوری را میان بارهای شانه ام در کنارم حس کردم و خاله دستی روی دستم گذاشت.
- چرا غذاتو نمیخوری؟- گرسنه نیستم.
و نگفتم که غذای مرگ آن آقاجان خوردن ندارد.
میدیدم که چیزی تا لب هایش بالا می آمد و باز هم میان تارهای صوتیش گیر می افتاد.
- چی میخوای بگی خاله؟
با آن دستمال مچاله میان دستانش اشک غلتیده ای گرفت و طاها باز هم نبود.
- هی به خودم میگم کاش این همه مته به خشخاش نمیذاشتم...کاش کار از کار نمیگذشت...گفتم امانت
خواهرمی خوشبخت تر باشی...کی از قسمت خبر داره.
و کاش تباهی های من اسمی جز قسمت داشت.
باز هم اشکی گرفت و نگاه من پی آن تکه تکه بودن های دستمال خیس خورده بود و بس.
- اذیتت کردن خاله؟
*************
دستی میان آب های سینک بردم ودست خاله شانه ام را مشت کرد.
- برو...خسته ای.
و انگار داغی ، پشت دستش بود که من داغترش میکردم.
با سارافون رنگ ندارم دستی خشک کردم و گونه ی تپلش را نرم بوسیدم و از در پشتی آشپزخانه خود را به
میان باغ کشاندم.
هوا را نفس کشیدم و روزهایی میشد که میان همین هوا هم خوف برم میداشت.
صدای خش خشی آمد و نگاه دوختم به اندام لاغر ولی ورزیده اش.
لبخندی به رویم پاشید و من دست هایم را روی سینه به هم زنجیر کردم.
- هوا داره خنک میشه.
سری به تایید تکان دادم و بارش را حس میکردم و نگاهم نمیدوید میان شانه های محکمش که میان نگاه
های من اندکی خم میشد.
- تو تو مهمونی....
و حرف برید و خودش هم میدانست حرف هایش گاهی بی نهایت احمقانه میشوند.
- برو...مزاحمت نمیشم.و میان جیغ زدن هایم یادم است که صورتش غرق خون بود و دمی آرام نمیگرفت.
- شب خوبی داسته باشی.
- تو هم.
وخوشی های من میان تنهایی چگونه مهیا میشود آیا؟
دست هایم باز زنجیر سینه ام شد و قدم هایم هماهنگی پیدا کرد با روند سگ فرش های باغ.
*************
دستی به استکان های سینک بردم و دست خاله روی دست هایم نشست.
- تو برو بشین...خسته راهی.
- نیستم.
و نمیدانست که خواب های من گاهی منتهی میشد تنها به چهارساعت.
و شستم و آقاجان گاهی که خوش خوشانش میشد از مسیر مسجد تا خانه یک گل سر برایم میخرید و طاها از
عاشق گل سر بودن های من چه کفری میشد گاهی.
دختر ها را میدیدم که میان آشپزخانه این طرف آن طرف میرفتند و یکیشان خاله ام را نشاند و چایی نبات
غلیظی برای تعادل فشارش به دهان خاله برد و من سر به زیر بردم و من بودم که میان پذیرایی خانه زیر
لبخندهای واقعی شده ی خانوم میچرخیدم و میچرخیدم و میچرخیدم.
- عزیز دل خاله ،بسه ، خسته ای.
*************
صدای آهنگ را میشنیدم و ماژیک اهدایی پریا را هر لحظه به تمام شدن نزدیک تر میکردم.
دیوراهای کلبه پر از حرف بود...
پر از حرف دل...
دستی تقه هایی به در کوبید و من در گشودم و کیارش با آن کراوات کج شده و موهای باز هم سرکشی کرده
روبرویم با آن ظرف غذا ایستاده بود.
روی دوپا نشستم و چشم هایش غرق خوابی میخواست و بس.
- چرا زحمت کشیدی؟
- خاله سوسن گفت.و این بچه معنای تعارف را هنوز هم نمیدانست.
و میان تخت من با آن ملودی های قیژش که به خواب رفت من دعایی بس عظیم برای اتمام این مهمانی
داشتم و دلم برای این شب های تنهایی کمی آرامش میخواست.
*************
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد