رمان طلاهای این شهر ارزانند(قسمتــــــــ3ــــــــــ)

 

   قاشقی به دهانش بردم و سالن طبقه ی پایین هنوز هم انتظارم را داشت برای کوزت وارانه خم و راست شدن.

- دیشب خوش گذشت؟

.... -

- من که یه کم شعر نوشتم و با خودم حرف زدم و یاد گذشته ها کردم.

.... -

- دلم واسه پری تنگ شده...

.... -

- اون وقتا با طاها دور خونه میدوئیدم این وقت سال ، طاها همیشه دوسم داشت.

..... -

- راستی طناز هم داره موفق میشه...

.... -

- کاش همه عاشقا به هم برسن.

.... -

قاشق را کنار بشقاب درون سینی گذاردم و تن بالا کشیدم و آقا هنوز هم خیره ی وجودم بود.

توی درگاه اتاق رو پاشنه پا چرخشی کردم و گفتم : من هم دوست داشتم بهش برسم.

*************

دست میان توده ی کتاب های خاک گرفته ی کمد بردم و آلبومی داشتم میانشان هرچند کوچک ولی غرق از

یادگاری.

- دنبال چی میگردی؟شانه به چاچوب تکیه داده بود و من ضربان قلبم را با دست به سینه فشاره آورده ام مهار میکردم و شوک

حضورش تن میلرزاند هنو زهم بعد از این سالها.

- هی با خودم میگم بسه پسر، تمومش کن...ولی...تو بگو میشه؟

و نگاهم میخ عسلی های نگاهش بود.

- چرا من نباید میدونستم؟منی که...اگه غریبه بودم چرا زیر اون تخت صاب مرده یه جعبه پر از رز

سفیده؟هان؟

- من...

- هیش...ساکت....دوساله تو حناقم...بذار اینبارو من حرف بزنم...فقط دو روز نبودم ثمرش شد دوسال...چرا؟

- من...

- گفتم ساکت....چرا من باید تاوان اون داداش نسناستو پس بدم؟ هان؟

و دل میکوبد ، به وسعت دوسال بوده و نبوده ام میکوبد و برادرم دوست داشت ،عاشق بود...و که بیشتر از من

تاوان داد؟

- اینجا چه خبره ؟ تو اینجا چی کار میکنی امیر؟

- دوساله جحرمتتو نگه داشتم مادر من ، برو خدارو شکر کن که از زاییدن من پشیمون نشدی وگرنه خوب

بلدم اون رو سگمو بالا بیارم ، فکر نکن اینبارو پا پس میکشم.

- دیوونه شدی امیر؟

و نظاره ی من عسلی های نگاه مردی بود که میان رگه های قرمزی غوطه میخورد.

*************

ظرف های برق انداخته را میان کابینت ها جا میداد و خاله سوسن تسبیح میگرداند و هیچگاه هیچکس به

زیبایی خاله در زندگیم تسبیح نگردانده بود.

- بمیرم مادر، خستت کردم.

- قربونت برم ، اینا چه حرفیه؟

خاله سری تکان داد و باز صلوات فرستاد.

- دیشب غذاتو خوردی؟- حاله با بچه که طرف نیستی.

- از صدتا بچه بدتری.

- دست شما درد نکنه.

باز هم صلواتی فرستاد و دانه ی شاه مقصود تسبیحش میان انگشتانش لغزید.

تقه ای که به در خورد نگاهم به مردی افتاد که تکیه داده بود به قاب در و من بر اساس عکس هایش

میشناختمش.

ناخودآگاه دستی به روسریم بردم و خاله لبخند نثارش کرد و نگاه مرد بالا پایینم میکرد.

- سلام، صبح بخیر.

و خم شد و گونه ی نرم خاله را بوسید.

خاله سوسن – سلام به روی ماهت مادر ، خوب خوابیدی؟

لبخندی زد و سری تکان داد و من برای ریختن چای دست به کار شدم و خاله همه را به خوش رنگی چای

عادت داده بود.

- خوب موندی خاله.

و من هم لبخندی زدم و چین و شکن های گوشه ی چشمش نسبت به این سه سال کمی زیاد تر شده بود.

فنجان چایی را جلوی رویش گذاشتم و او قدری نیمرخم را برانداز کرد و نگاه هایش بس سنگین بود.

- تو...

خاله سوسن برایم چشم و ابرویی آمد و میان حرفش قدی علم کرد.

خاله سوسن – سختت نبود مادر؟

- من که آره ولی خداییش جور کش خوبی داشتم.

خاله سوسن – فدای جفتتون بشم من.

- خدانکنه.

خاله سوسن – خوابه هنوز بچم؟

- همچین میگی بچه آدم فکرش میره سمت کیارش.

و حلال زادگی خرح داد کودک روزهای سخت زندگی من.چشم میمیالید و سلامش را هم خورده بود و دست برده بود میان یخچال در جستجوی پاکت شیرکاکائوی هر

روزه اش.

- سلامتو خوردی شما؟

کیارش هم که خوب در کاسه همه میگذاشت اخمی برای عموی تازه از راه رسیده خرج داد و من را نشانه

گرفت و گفت : شیرکاکائوی من کو؟

خاله سوسن – اولا باید بچه به بزرگترش احترام بذاره بگه سلام صبح بخیر ، دوما از شیرکاکائو خبری نیست ،

شیر رو میزه بیا بخور.

کیارش اخمی کرد و تن روی صندلی کشاند و من دلم برای اخم هایش هم ضعف میرود.

دست به سینه شده بود و من پاکت شیر کاکائو را از میان قفسه های یخچال بیرون کشیدم و خاله از آن چشم

غره مشتی هایش برایم رفت و من خوشحالی کودکم را دوست دارم.

- باز میخوای لوسش کنی؟

صدای سیاوش بود و من تنها به لبخندی مهمانش کردم و او شانه به شانه ام ایستاد و فنجانی برای خودش

چای ریخت وکنار گوشم گفت : لوس تر از اینی که هست نکنش ، نذار مثل ما بشه.

و کنار عموجان تازه از راه رسیده اش نشست و خاله سوسن جفت پایش را در یک کفش کرد و نگذاشت طفل

معصوم من شیر کاکائویش را بخورد.

صدای نجوای عموی تازه از راه رسیده را کار گوش خاله جانم شنیدم.

- زرپری اینه؟

و خاله سری به تایید تکان داد و دل من خون شد.

*************

دست روی شانه هایم گذاشت و من لبخندی نثار ته ریش هایش کردم و او خم شد و پیشانی ام را بوسید و من

باز هم لبخند زدم و نابار به امیرحسن خیره نگاه کردم.

قدمی طرفش برداشتم و امیرحسین باز هم خواست مشت بالا ببرد که سپر بلا شدم و مشتش روی

گونه ام فرود آمد و امیرحسین ناباور شد و روزهایی میشد که از دور بوسه ای میفرستاد و قلب من دخترانه

میکوفت.کتابخانه نودهشتیا طلاهای این شهر ارزانند

wWw.98iA.Com ١٤

سری پایین انداختم و از کنار نگاه جستجوگرش راهی اتاق شدم و سینی را مثل هر روز روی عسلی گذاشتم و او

باز نگاهم کرد.

- ببخشید دیر شد....داشتم میزو جمع میکردم...پریا امشب برمیگرده...من خیلی خوشحالم...دلم براش تنگ

شده...دل شما هم واسه کتاب خوندناش تنگ شده؟...کاش من هم مثه پریا بودم...همه دوسم داشتن...همه بهم

احترام میذاشتن... کاش اصلا آدمی مثه من تو دنیا نباشه.

و قاشقی به دهانش ریختم و دستمال به دور دهانش کشیدم.

- میدونین آقا؟...من همیشه دوست داشتم گیتار بزنم...دیشب صداشو از باغ شنیدم...نمیدونم کی میزد...ولی

قشنگ میزد....آقاجان من که میگفت اینا گناهه ولی من میگم گناه اینه دل کسیو بسوزونی...مگه نه

آقا؟...راستی کیان خانو دیدم...حق دارین نور چشمتون باشه... طاهای من هم به همین خوش قد و

بالاییه...همیشه فکر میکنم چقدر طاها خوشبخت بود که رفت دنبال آرزوهاش...که به هرچی دلش خواست

رسید و من موندم و آرزوهایی که پرپر شدن...یادتونه آقا...اولین بار که دیدمتون...مثه چی ترسیده بودم...نفس

کشیدن یادم رفته بود...خونه میلرزید...گاهی فکر میکنم کاش فقط همون یه ترس بود...کاش بعدی

نداشت...ولی عوضش من الان پریا رو دارم...کیارشو دارم...خاله رو دارم...سیاوش هم خیلی باهام خوبه...طناز

باهام مهربون شده....ولی...من دلم لک زده واسه شله زردای خاله نسرین....دلم یه کم ترشی دست سازای

خانومو میخواد...میدونین آقا؟...من بچگی نتونستم بکنم...همه ی آزادیم فقط درس خوندن بود ولی همونش هم

قشنگ بود.

و آخرین قاشق را به دهانش ریختم و دستمال گرد دهانش کشیدم و هنوز هم گاهی یاد سیلیش استحوان سوز

است.

سینی را جمع کردم و قدمی برداشتم و نگاهی به قامتش انداختم و گفتم : دیگه دلم براش تنگ نمیشه...به

خودم قبولوندم ما قسمت هم نبودیم.

*************

اشک هایم میریخت و او لبخند میزد.

- بمیرم الهی ، هی گفتم نیایم.

- اینقدر پریشونی کفریم میکنه.

- دلم تنگ خاله سوسنه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد